نویسنده صندوق الهادی ع در یکشنبه 97/1/19 | نظر شوخ طبعی اش باز گل کرده بود. همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده .اما او سریع دست تو دهانش می کرد و می گفت :«نمیدم که نمیدم»آخر یکی از بچه ها پتویی آورد وروی سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن .حالا نزن کی بزن ،که آجیل می خوری ؟ بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.و بالاخره در این گیرو دار یکی از بچه ها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد ،اما آجیل مخصوص چیزی جز نان خشک ریز شده نبود. همگی سر کار بودیم(افسران جنگ نرم)
Template By : Samentheme.ir
|